پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ آذر ۲۸, شنبه

بخش۳ / چهره های سکولاریسم (2) / سیندر بنگستاد / ترجمه کوروش اعتمادی

روسیه 1917 و آلمان 1933 برخوردار از یک وجه اشتراک سیاسی بودند. اکثریت قریب به اتفاق شهروندان هر دو کشور مذهبی بودند و آمادۀ پذیرش سیاستی که مابین سمبولهای دینی و غیردینی در نوسان میبود، به گونهای که نازیسم هیتلری در آلمان و کمونیست روسی در روسیه چنین عمل میکردند. هیتلر تا 30 آپریل 1945، روز خودکشی اش، بصورت رسمی مسیحی باقی ماند و از سوی کلیسای کاتولیک طرد نشد. رژیم نازیسم در نمایشهای میدانی در Oberammergau، آگاهانه و فعال در تجمع های عمومی از ترغیب ها و سمبولهای دینی برای پیشبرد تبلغات ایدئولوژیک استفاده میکرد.


مفاهیم سکولاریسم، دین و ایدئولوژی

دلایلِ مکفی، برای به دست دادن معنای روشنی از سکولاریسم وجود دارد. بویژه زمانی که در مقابل فرضیهای قرار میگیریم که قصد دارد توضیح دهد؛ چه چیز به معنای «سکولاریسم» است و چه چیز به معنای «دین». درک هر دوی این مفاهیم بسیار ساده است. وقتی افکار خود را بر موضوعی متمرکز کنیم در این خصوص که هر فرد در گفتارهای روزانۀ خود بر ادراکهایی تکیه میکند مبنی بر این که چیزی که «سکولاریسم» است دیگر «دینی» نیست. خصوصاً زمانی که اَشکال ادراکهای سکولار و دینی در گفتگوهای اجتماعی در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و یک طرف تعلقات فکری خود را در تقابل با تعلقات فکری دیگری مییابد. بدین معنا که انسان یا از سکولاریسم دفاع میکند یا آن را رد میکند. امّا مشکل آنجا است، وقتی که ما چیزی را تحت عنوان سکولاریسم طبقه بندی میکنیم، میبایست مابین کاربرد و سطوح مفاهیم آن تفاوتهایی نیز قائل شویم؛ اینکه چگونه یک جامعه، یک نظم دولتی و/ یا یک نگاه به زندگی سکولار است.

همان گونه که نیاز عمومی انسان موجب گردید تا افراد و پدیدههای اجتماعی بر اساس کیفیتشان طبقه بندی و نامگذاری شوند، ضروری است که در خصوص مفهوم سکولاریسم و دین در ارتباط با ادراکهای موجودشان این پرنسیپ رعایت شود. ولی با این وجود در پروسۀ اندیشیدن بر این موضوع، متوّجه یک واقعیت انکار ناپذیر خواهیم شد که سکولاریسم و دین دو پدیده متضاد با یکدیگرند.

در چارچوب یک خوداندیشی و درک علمی که نیز تأکید میشود «مدُرن» میباشد، مفاهیم سکولاریسم و سکولاریزه درکهای نزدیک به یکدیگر هستند، در صورتی که پدیده دین متضاد با هر دو پدیده میباشد. در پارادیگم مقوله سکولاریزه (sekulariseringsparadigm) که از 1960 تا 1980 اندیشهء جامعه شناسی علمی در حوزهِ دین و جامعه را هدایت میکرد، مشاهده میگردد که پروسهء سکولاریزه شدن جوامع یک ارتباط ناگسستنی با مدُرنیزاسیون (modernisering) دارد. و با درک پذیرش تبعیت مدُرنیزاسیون از پدیده سکولاریزه، پروسهء سکولاریزه شدن این گونه معنا میشد؛ زمانی که اَشکال ادراکهای دینی در یک فاز تحول، قدرت توجیه خود را در سطح فردی و نیز جامعه از دست میدهند.

در همین دوران پروسه سکولاریزه شدن جوامع در بین اندیشمندان سکولار مورد توجه قرار میگیرد و متحول میشود. این سیر تحول تا سال 1980 به درازا کشید تا موج جنبش اسلامگرایی  (reislamiseringsvågen)در بخشهایی از «جهان اسلام» و امواج جنبش اوانگلیسم (reevangeliseringsvågorna) در آمریکا و آمریکای جنوبی آغاز میگردد، پیش از آنکه انسان مشاهده کند رابطه مدرانیزسیون و پروسه سکولاریزه شدن آنگونه ساده نبود که میاندیشید.

برای جامعهشناس معروف دین، José Casanova(1994)، واژه سکولاریزه در پارادیگم سکولاریزه مدُرن سه مفهوم پایهای دارد: (1) نخست یک اختلاف روبه تزاید در حوزه های اجتماعی؛ بدین معنا که عرصههای سکولار خود را از نهادهای دینی و نُرمها جدا میکنند؛ (2) کاهش منزلت دین در باور و عمل مردم و (3) نزول شأن دین و تبدیل دین به حوزهِ خصوصی.

بر اساس دیدگاه Casanova، در این رابطه فقط مفهومی پایهای بنظر میرسد که بصورت امپریک (تجربی) تغییر کند و/ یا تأیید شود. این در واقع در مخالفت با پیش زمینه ای است که سکولاریسم را از سکولاریزه، جهت آنالیز کردن اهداف، جدا میکند. امّا از سوی دیگر، همزمان دلایلی وجود دارد که تأکید میورزد؛ تحقیق Casanova محدود به کشورهای اسپانیا، برزیل و آمریکا بوده و ضروری نیست نظرات او را به دیگر جوامع بسط داد.

          1.    نروژ، مورد استثنایی در روند سکولاریزه شدن

سکولاریسم و دین، مفاهیمی در نظم غیرمشترک با یکدیگر هستند. سکولاریسم در ابتداء به دکترین سیاسی ارجاع داده میشود و واژه سکولار به موضوعی اطلاق میشود که بطور معمول ما آنرا « فرم جامعه» مینامیم. پرسش اینکه چگونه انسان مخالف یا موافق سکولاریسم است، چندان مهم نیست.

در نروژ کنونی، علیرغم این که کلیسا در این کشور دولتی است، سیاست و قانون‎گذاری در مقایسه با گذشته، بیشتر در راستای سکولاریزه شدن جامعه پیش میروند. بطور نمونه اگر به‎همین قانون ازدواج همجنسگرایان در نروژ نگاهی بیاندازیم، می‎بینیم سیاستمداران و پارلمان این کشور در سال 2008 درصدد برآمدند تا با تصویب این قانون، حقوق زوج همجنسگرا با غیرهمجنسگریان یکسان و برابر گردد. علیرغم اینکه بسیار از باورمندان دینی در این کشور با تصویب قوانینی بنفع همجنسگرایان سخت مخالف بودند، اما قانون مزبور از سوی پارلمان این کشور تصویب شد. این را هم میبایست اضافه کرد بسیار از نیروهای لیبرال و رادیکال در کلیسای نروژ از تصویب قوانینی در دفاع از حقوقِ زوج همجنسگرا حمایت کردند. تأکید بر آزادی فردی و حق تحقق خویشتن در جامعه کنونی نروژ، اغلب بدین مفهوم است که  دینگرایی افرادی که بنظر میرسد تمایلات رفتاریِ سکولار دارند، به معنای این است که هنوز در این کشور خلاء آزادی و/ یا محدودیت آزادی و انتخاب فردی وجود دارد.

وقتی مادران جوان نروژی در مناطق روستائی، خارج از نُرمهای ازدواج رسمی، صاحب فرزند شده و از سوی جامعۀ پیرامونی خود تحت فشار قرار می‎گیرند، ما میتوانیم آشکارا این طرد اجتماعی را مشاهده کنیم. همچنین این طرد اجتماعی را میتوان در مورد کسانی که مایل نیستند همجنس‎گرایان از حقوق و ارزش‎های برابر اجتماعی برخوردار باشند، می‎توان دید. ذکر این نمونه‎ها بدین معنا است که در جامعه نروژ نیز هنوز محدودیتهای آزادی که محافظه کاران مسیحی آنرا نمایندگی میکنند وجود دارد. از سویی دیگر برای مردم مذهبی که عادت به اجرای آداب و سنن دینی خود دارند، دخالت دولت سکولار در روابط دینی آنها، اغلب به مفهوم فشار دولتی بر حقوق رسمی مردم مذهبی تلقی می‎شود.

امتیاز مرکزی این کتاب این است که سکولاریسم را نمیتوانیم به جایگاه یک دکترین سیاسی نزول داد و صرفا به معنای جدایی دین/ کلیسا از دولت معنا کرد، و یا قوانینی که میتوانند و یا نمیتوانند متأثر از ادراکهای معین دینی باشند.  

یکی دیگر از درکهای مرکزی در این کتاب که ارتباط نزدیکی به مفهوم سکولاریسم دارد، سکولاریت (Sekularitet) میباشد. چارلز تیلور Charles Taylor سه درک پایهای از سکولاریت را اینگونه از یکدیگر تمیز میدهد: (1) تهی کردن حوزه عمومی از ارجاع آن به خدا و/ یا منشاء ماوراءطبیعی؛ (2) کاهش نفوذ باورها و آئین های دینی؛ و (3) تحول جامعه به این معنا که باور و اعتقادات دینی که در بین افکار عمومی پایههای محکمی دارند، همچون ابزار انسانی ارزیابی شوند.

دین شناس نروژی Oddbjorn Leirvik وقتی قصد تعریف سکولاریت را دارد، خود را به تعریف تیلور بسیار نزدیک میبیند. Leirvik معتقد است سکولاریت یک روش زندگیِ جمعی است. در آن ادیان و رهبران ادیان، فاقد هژمونی هستند. قدرت اجتماعی و تأثیرگذاری آنان با جهات فکریِ معین، در بین دیگر انستیتوهای اجتماعی، نه دینی، توزیع میگردند.

                2 .    «سکولاریسم» غیر دمکراتیک

در مباحثِ مربوط به رنجهای انسانی در آغاز قرن بیستم میلادی که در اغلب موارد هم از سوی مسلمانان و هم مسیحیان، مطرح میشوند، اشاره به تجاوز به حقوق انسانی در قرن بیستم می‎شود که توسط دولتهای سکولار اعمال شد؛ از جمله قتل عام یهودیان در اروپا و زندانی کردن نیروهای مقاومت در رژیم کمونیستی شوروی.

در واقع «قول نجات بشر» در کمونیسم موجود، پیش زمینۀ تفکر مسیحی را در خود همراه داشت که بازتاب این فلسفه سیاسی را میتوان در آثار فیلسوف لهستانی – بریتانیایی، Leszek Kolakowski (1927-2009) مشاهده کرد. او معتقد بود کمونیسم و نازیسم در رابطه با «قول نجات بشر»، بسیار متأثر از فلسفه دینگرایان مسیحی بودند.

باور کورکورانه بسیاری از روشنفکران کمونیست اروپایی، از آغاز و نیز پس از دوران طولانی بعد، نشان میداد که توجیه و توضیح سرکوبها و تجاوزاتی که دولتهای کمونیست آن دوران، در اروپا، علیه آزادی بیان و حقوق بشر اعمال میکردند، با دشواریهایی مواجه هستند. برای هواداران کمونیسم، «ماتریالیسم تاریخی» یک «حقیقت مطلق» محسوب میشد. کمونیسم برای بسیاری از پیروانش یک «قدرت اخلاقی» معنا میشد و مخالفین این طرز تفکر اسرای «شرارت» قلمداد میشدند. این باور موجب شد تا سرکوب مخالفین کمونیسم حقانیّت یابد.

سربازان برگزیده رژیمهای توتالیتر، توسط هیتلر و استالین رهبری میشدند که از سوی «مقربین دین»  فراانسان و قهرمانان مراسم دینی خوانده شده که به رهبران دینیِ کاریسماتیک، متصل بودند. تقدس گرایی سیاست یک اقدام اصلی در کمونیسم و نازیسم آن دوران بود. Taylor هم چنین ویژگی را در دوران ترور ژاکوبینها در انقلاب فرانسه (1792-1794) مشاهده میکند؛ سنتی که از مانویت بعنوان ایدئولوژی نهایی عاریت گرفته شده بود که به ندای شبه دینی نزدیک بود.

روشن است بسیاری از مسیحیانِ باورمند خودشان قربانیان خشونتهای نازیسم و کمونیسم آن دوران شدند. در بین آنها نام دین شناس معرف پروتستانتیسم، Dietrich bonhoeffer (1906-45) بیش از هر نام دیگری شاخص بود. او بشدت از سوی «اخلاقگرایی نازیسم» محکوم گشت. امّا یک واقعیت غیرقابل کتمان وجود دارد که تعداد بسیاری از کشیشان و دین شناسان کاتولیک و پروتستان در آلمان نازی از مدافعین رژیم آلمان نازی بودند و هرگز ایدئولوژی و خشونت نازیها عیله جامعه را محکوم  نکردند. بطور مثال وقتیکه اسقف لوتریسم از شهر هامبورگ، Franz Tügel ، میخواست برای اسقف های همکار خود سخنرانی کند با کمال میل علاقمند بود با یونیفورم نازیها پشت تریبون کلیسا ظاهر شود. این روخدادها بدین مفهوم است که اندیشه خشونت گرا در دوران مدرنیت میتواند توسط یک نظم سیاسی سکولار هم به اجراء درآید که بسیار ابتدایی و کودکانه بنظر میرسید. در واقع امکان خشونت در هر نظم سیاسی ممکن است؛ این نظم سیاسی میتواند دینی باشد یا سکولار.
 
روسیه 1917 و آلمان 1933 برخوردار از یک وجه اشتراک سیاسی بودند. اکثریت قریب باتفاق شهروندان هر دو کشور مذهبی بودند و آماده پذیرش سیاستی که مابین سمبولهای دینی و غیردینی در نوسان بود، به گونهای که نازیسم هیتلری در آلمان و کمونیست روسی در روسیه چنین عمل میکردند. هیتلر تا 30 آپریل 1945، روز خودکشیاش، بصورت رسمی، مسیحی باقی ماند و از سوی کلیسای کاتولیک طرد نشد. رژیم نازیسم در نمایشهای میدانی در Oberammergau، آگاهانه و فعال در تجمع های عمومی از ترغیبها و سمبولهای دینی برای پیشبرد تبلغات ایدئولوژیک استفاده میکرد.

با این وجود اغلب فکر میکنیم وقتی درباره سکولاریسم و دین سخن میگوییم، میفهمیم چه چیز سکولار است و چه چیز دین. اما در بیشتر مواقع، راه سادهتر درک این موضوع این است که توضیح دهیم چه چیز سکولار نیست تا اینکه توضیح دهیم چه چیز سکولار است.                    

کوروش اعتمادی
17 دسامبر 2015


هیچ نظری موجود نیست: